خب قرار شد چند روز یه بار ، یکی از داستان های مجموعه کتاب های (من منم ، تو تویی و)رو براتون بنویسم
پ.ن(از فوتو های بای می هستن )
از این داستان شروع میکنم.
دوست داشتید نظرتون رو هم بگید
زرنگ بازی:
صبح یک روز آفتابی ، وقتی خبرنگار در مسیر دفتر رومه توی ترافیک گیر افتاده بود ، این فکر به سرش زد که از آنجایی که سر ساعت به محل کارش نمیرسه،همونجا کارش رو شروع کنه و از آن تصادف که عامل ترافیک بود ،خبری داغ تهیه کنه.
جمعیت زیادی دور محوطه ی یه تصادف جمع شده بودند و این موضوع به احتمال زیاد نشانه وقوع یک اتفاق خیلی بد بود.
بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فکر کرد و بعد فریاد زد :بزارید ردشم خواهش می کنم بذارید رد شم من پسرشم.من پسرشم!!!
ولی وقتی به صحنه تصادف رسید فکر میکنید چی دید؟؟؟
یک گاو وسط خیابان ایستاده و سد معبر کرده بود
درباره این سایت