گلکسی هستم :)



خب قرار شد چند روز یه بار ، یکی از داستان های مجموعه کتاب های (من منم ، تو تویی و)رو براتون بنویسم

پ.ن(از فوتو های بای می هستن )

 

از این داستان شروع میکنم.

دوست داشتید نظرتون رو هم بگید

 

زرنگ بازی:

صبح یک روز آفتابی ، وقتی خبرنگار در مسیر دفتر رومه توی ترافیک گیر افتاده بود ، این فکر به سرش زد که از آنجایی که سر ساعت به محل کارش نمیرسه،همونجا کارش رو شروع کنه و از آن تصادف که عامل ترافیک بود ،خبری داغ تهیه کنه.

 جمعیت زیادی دور محوطه ی یه تصادف جمع شده بودند و این موضوع به احتمال زیاد نشانه وقوع یک اتفاق خیلی بد بود.

بنابراین خبرنگار برای رساندن خود به محل تصادف فکر کرد و بعد فریاد زد :بزارید ردشم خواهش می کنم بذارید رد شم من پسرشم.من پسرشم!!!

ولی وقتی به صحنه تصادف رسید فکر میکنید چی دید؟؟؟

 

یک گاو وسط خیابان ایستاده و سد معبر کرده بود

 

 

 

 

 

.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی شهید اسدی مشکین شهر مطالب مذهبی فرهنگی خودنویس موسسه ی حقوقی در کرج پاکبان یار دنلود مقاله و پایان نامه و تحقیق رشته حقوق نماز چشمه ی جوشان الهی dell-agency فروشگاه لوازم خانگی آنلاین متین چت خاص ، خاص چت